۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

گزارشي بر بيانيه ي 17 موسوی

موسوی راه آرام کردن این رودخانه بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن را در یک كنش شتاب آلود شدني نمي داند و مي گويد اندیشیدن باین گونه چاره ها که كساني توبه کنند و كساني "معامله کنند" و بده و بستانی صورت گیرد" تا این دشواري بزرگ گشوده شود، به بیراهه رفتن است. اين سخن او بجا، راست، خوب و درست است، اما افسوس كه در پي آن سفره ي ميز "بده و بستان" مي گستراند:

1 مسئوليت پذيري دولت كنوني: كه دولت را به اگرها و مگرهايي بي مايه، مي پذيرد؛ اما پاسخگويي دولت از خويشكاري(وظيفه) بايسته ي اوست، نه از سر مهر و دلسوزيش. اين كه دستاوردي نيست كه پيش مي كشد. اين كه همه ي اين كوششها و هزينه هاي مردمي به هيچ انجامد و دولت باشد، از اين است كه موسوي و همراهان او مي دانند بيش از اين اگر پايمردي كنند به سرنوشت مردم پياده نطام دچار مي شوند. با كنار رفتن احمدي نژاد نيز گرهي گشوده نمي شود، مگر زماني كه نبود، بدبختي، تهيدستي، رنج و خودكامگي نبود؟

2 تدوين قانون اعتماد برانگيز براي انتخابات، به الگوي مجالس نخستين انقلاب": كه تنها دادي (قانوني)براي گزينش نمايندگان بگذارند تا دوم خرداديها هم بتوانند باشند، نه نمايندگان آزاد مردمي، همچون مجلسهاي پيشين. (با جوانترها بگويم، مجلسهايي نخستين پس از انقلاب نيز همه بر آمده از "خوديهاي انقلابي" بود و هميستار(مخالف) انقلاب را سر سخن گفتن نبود كه سر مي رفت، چه رسد به نمايندگي آرزو كردن! شايد گستردگي خوديها بيشتر بود، اما به همين اندازه در سايه ي زور و ترس و هراس.)

3 "آزادي زندانيان سياسي": كه همچون زمان خاتمي، بي گمان همان خوديهاي بازيگوش را مي گويند و نه آن پسرك تازيانه خورده ي شكنجه شده ي در گوشه ي تاريك زندان خميده. آزادي بهمان سياستمدار پيشين چه دردي از من و شما مي كاهد، جز آن كه خواستاران فرنشينيهاي(رياستهاي) اين دكان و آن پست و ... خرسند مي گردند كه هنوز در چمبره زورفرمايي جايي دارند.

4 "آزادی روزنامه ها و رسانه ها وپروانه ي كار دوباره ي روزنامه های دستگير شده از خواستهاي بنيادين روند بهبود است". بايد گفت آزادي از هر جا آغاز شود، كاري ستودنيست، اما باز اگر چون گفتارهاي بالايي، بر اين باشد كه تنها روزنامه هاي گروههاي درون جمهوري اسلامي كار از سر گيرند و ديگر هيچ، آنها كه سردمدارانش از خفه كنندگان آزادي بودند، حجاريانها و خوئينيها و كروبيها و اردبيلي ها و هاشميها، اين ديگر آزادي گفتار و نوشتار نيست، سهم خواهي در پروپگانداي زورمندان است. رسانه ها بايد آزاد باشند، بي اما و اگر مكتبي و باورمدارانه، تا راستي هويدا شود. اگر رسانه هاي دوم خردادي به هماوردي روزنامه هاي فرمانفرمايان كنوني روند، روشنفكر و پيشرو اند و سپيد روي، اما چه بسا اگر به هماوردي آن ديگران خاموش بروند، خودكامه و فريبكار و واپسگرا باشند و سياه رو. تا همه ي مردم سخن به آزادي نگويند، آزادي نيم بند اين گروه وآن گروه سترون، فريبي بيش نيست.

5 "به رسمیت شناختن حقوق مردم برای همايشهاي قانونی و تشکیل احزاب و تشکل ها و پایبندی به اصل 27 قانون اساسی ." بنداد(اصل) 27 قانون اساسي بر پايه اسلام است نه بر پايه ي آزاديهاي همگاني ميهني. . (بر پايه ي بنداد 27 قانون اساسي:"تشکيل اجتماعات و راه پيمايي ها،بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است ") به روشني اين بنداد هر جنبش را به بهانه هميستاري با اسلام "قانوناً" خاموش مي كند.

بخش انديشه برانگيز و تا اندازه اي خوب بيانيه موسوي این است كه می گويد با پس راندن" نخبگان و روشنفکران و دانشگاهیان و فعالان از صحنه سیاسی" گروه هماورد ايشان (هواداران سيد علي خامنه ايي واحمدي نژاد) نخواهند توانست بدون "پرداختن ریشه ای به مسائل امروز کشور"، به "دیروزپيش از انتخابات" برگردند، پرداخت ريشه ايي به دشواريها اگر رسشهاي(هدف) جنبش باشد، اميد بسياري به نيك انجامي آن هست. اما روي بد اين گفتار آنست كه به روشني سخن از خوديهايي است كه به زور سخن پراكني و بزك و قرض نان، به چهرها ه ي "نخبه و روشنفكر و دانشگاهي" در آورده شده اند، كساني كه خود در پايه گذاري اين فرمانفرمايي ديني نه همكار كه گاه راهبر و پيشرو بوده اند؛ و باز بدتر از اينكه سخن از پيش و پس ِگزينش(انتخابات) است و اگرها و گروها. سياست چوب و هويج بي گمان ديده مي شود: اگر "سهم ايشان" از زور پرداخت شود، آنگاه به پيش از انتخابات باز مي گردند واين ميان "سهم مردم" نمي دانم چه مي شود.

اين كه به رسمیت شناختن بحران جدی در کشور" را پيش كشيده و گشايش را نه در سرکوب که بر سر" آشتی ملی" دانسته، باز دو لبه دارد، از يك سو از خروش مردم چون ابزاري براي بهره خواهي و نزار نمودن هماورد سود مي جويد، از سوي ديگر خود را آماده ي "آشتي" ميكند، چه باك از كشتگان و پژمردگان.

موسوي به پذيره ي (استقبال) هر "هجمه ای در راه اسلام و کشور عزیز" مي رود و سخنان چند روز پيش حداد عادل، او را به یاد سخن "امام"- به گفت وي "رحمه الله علیه"- می اندازد که گفت:" بکشید ما را ، ما نیرومند تر می شویم". اين سخن او به روشني سخن واگويه اي از فرهنگ فاشيستي-مذهبي/مكتبي اين سي ساله است، فرهنگي كه پايه گذار آن، روح الله خميني، خون ايرانيان، و نه از آن خويش را سرمايه ي براي پيشبرد خواستهاي خويش مي دانست. دراين گونه فرهنگ فرمانفرمايي، مرگ و كشته شدن، آبياري كننده ي درخت خونخوار "ايدئولوژي" است، خواه ديني خواه جز آن. فرمانفرمايان در اين فريب همواره از شهيد و شهادت مي گويند، و همواره پشت بلندگوها و دوربينها بازي پيش مرگي پيشه مي كنند و بر جوهر روزنامه ها توسن دلاوري مي تازانند، اما سرانجام اين ديگران ِ فرمانپذير اند كه به راستي دلاوري دارند و پيشمرگي را پذيره اند. زورمندان هميشه در اين "مرگ بازي" از واژه ي "ما" سخن مي گويند، اما خواستشان به راستي" ما" هستيم نه خودشان! هزينه از ما، سود از از ايشان. خميني به روشني مي گفت "اسلام" خون مي خواهد. اسلام را مي توانيد با هر مكتبي جايگزين كنيد: انجامش همان است. هيتلر، لنين، استالين، مائو، بن لادن، حماس، حزب الله، و .. هم اين چنينها گفته اند.

بايد بپرسيم كي هزينه داده است، جوانان آزاده يا زورداران ديروز و امروز؟ با من از آب شدن 18 كيلو پيه شكم ابطحي يا دو روزه زندان نبوي و ...نگوييد، همان بهزاد نبوي بايد پاسخگوي زشتترين جنايات در زمان بودنش به فرنشيني "كميته هاي انقلاب اسلامي"،‌ بر زنان و مردان ايران باشد. او هم از بنيادگذاران آن سازمان دوزخي بود و هم سازمان اطلاعات. يادگار سرماي سخت ترس آن سالها كه هنوز رواست، پاك نشده و نه بايد پاك شود.
مي گويد:

"بنده ابایی ندارم که یکی از «شهدایی» باشم که مردم «بعد از انتخابات» در راه «مطالبات به حق دینی و ملی» خود تقدیم کردند"

بايد پرسيد چه "مطالبه ي ديني" در اين جنبش نهفته؟ كجاي اين جنبش رويكرد ديني دارد؟ و نيز بايد يادآوري نمود كه مردم بيشماري، از سالها پيش از اين "انتخابات"، در راه آزادي و بهروزي ميهن و خواستهاي راستينشان، وتنها نه براي اين انتخابات، تا كنون جانشان را از دست داده اند.

موسوي از "هجمه"اي كه بر اسلام عزيز - و بر كشور- مي رود ياد مي كند، ايشان با پافشاري بر"هویت اسلامی و ملی" و "مخالفت با سلطه بیگانگان" و "وفاداري به قانون اساسی ما (خودشان)" و جنبش سبز گفته اند: من از اینکه "بازار اسلامی ما" تبدیل به یک بازار مکاره برای کالاهای بیگانه شده است، رنج می بریم". تو گويي ستمي كه مردم از آن به خروش آمده، از "هجمه" هايي بوده كه بر اسلام رفته! و نه بر ايران، انگار كه "اسلام ِفرمانفرمايي" است كه در جمهوري اسلامي از" دينْ آزادان" آسيب ديده، انگار نه انگار كه "هجمه" و آفند از سوي "اسلام فرمانفرمايي" بر "دينْ آزادان" بوده، تو گويي دين آزادان چيزي هم بدهكارند.

در اين نامه آمده كه

"ما یک دولت و نظام صادق و رئوف و با شفقت و مبتنی بر آراء مردم می خواهیم که به تنوع آراء و عقاید مردم نه به شکل تهدید که بلکه بصورت یک فرصت نگاه کند. ما سرک کشیدن به زندگی خصوصی مردم، تفتیش عقاید، تجسس، بستن روزنامه ها و محدود کردن رسانه ها را مخالف دین مترقی و رهایی بخش خود و مخالف قانون اساسی برآمده از این دین می دانیم".

چيز شگفتيست اين دين مترقي ايشان. سرك كشيدن به زندگي مردم و تفتيش باورها و بستن روزنامه ها و رسانه ها و كشتار و خودكامگي.... از فرمان اسلام فرمانفرمايانه در همه ي اين سه دهه رخ داده، نه از جاي ديگر. اعدامهاي سهمگين زندانيان سياسي دهه 60 در زمان خود ايشان انجام شد، يا به بهانه ي باور به چيزي جداي باور فرمانروايان يا ناباوري به اسلام ِفرمانفرمايان. قانون اساسي بر آمده از اسلام فرمانفرمايي نيست، مگر همان خودكامگي ايدئولوژيك كه دادِ جز باورمندان را بيداد مي داند، اين سرشت هر دين فرمافرمايانه است، اسلامي، يهودي زرتشتي، بهايي...گزيني(تفاوتي) از هم ندارند. اكنون خوان بزك و مشاطه گري باز شده تا از چهره ي زشت و آلوده و پيكر بويناك واپس گرايي ديني پري پيكر زيباروي دلاويزي بسازند.

يكي از شگردهايي كه چشمداشتش مي رفت، آميختن روز عاشورا و نام حسين بن علي با نام مير حسين موسوي بود كه رنگ و هواي مذهبي به ستيز مردمي دهد و سود از آن، ياد كردن از مير حسين موسوي بيش باشد؛ اما چنين نشد، و نه ستيزه رنگ ديني به خود گرفت، و نه ميرحسين-ي را از آن سودآوري بود. شگفت بود.
ديديم كه مردم به خروش آمده نصوير خميني و خامنه ايي را آتش زدند و به زير پا لگد كوب كردند. ديديم كه در زير فرمافرمايي ديني در روز عاشورا مردم براي پندارهاي اسلامي-فرمانفرمايي نه موييدند و نه گريستند. اين را موسوي هم ديده و خوب مي داند كه مردم از او گذشته اند، مي داند كه خواست او با خواست مردمي يكي نيست ومي داند كه اگر روز دادگستري باشد او هم به دادگاه خوانده خواهد شد. او به "آرمانهاي خميني" كه كشت و كشتار روا كرد و فرمانفرمايي خودكامه ي ديني بنياد نهاد، وابسته است. موسوي انگار كه تازه چشم باز نموده، از يك چند سخنرانی که "از تریبون دولتی مردم را به جنگ با یکدیگر دعوت می کند و یک عده را حزب الله می نامد و عده ای دیگر را حزب الشیطان" مي نالد. آيا نبود در زمان خودشان، و بهتر بگويم از نخستين روزهاي "اتقلاب" تا امروز، كه همين "تريبونهاي دولتي" مردم را به دو دسته "حزب اللهي" و "طاغوتي" بخشبندي مي كرد و جان و آبروي آن هميستاران و -ناباوران جمهوري اسلامي را نيز- بدست آن حزب اللهي ها مي سپرد؟ اين سخنرانيهاي چنگ و دنداني سالهاست كه هست، چيز تازه اي نيست، اما شرمي از آن نبوده.

30 سال است كه هر صداي هميستار و ناهمداستاني را به برچسب بی دینی و همراهی با نيروهای بیگانه خفه مي كنند و اين امروز تتها براي موسوي و كروبي نيست. فروكاستن هميستاران به "مجاهدين خلق" يا وابستگان بيگانه بي گمان از آز آن روست كه گروه فرمانفرما از سر خودپسندي، به سرْ زير برف كردن، خو نموده اند و مي پندارند چون نمي خواهند ببينند، پس نيست.

دور كردن "سایه قطعنامه ها و امتیازخواهی های بیشتر در سطح بین الملل از سر کشور و ملت" را به خوبي موسوي به گروگان نبود همراهي ملي و ناكارآمدي دولت احمدي نژاد گرفته، زيرا كه از بي خردي مردم فريبهايي چون احمدي نژاد، در چنين نهشهايي(وضعيتهايي) به زيان خودشان مي توان به آساني سود جست. احمدي نژاد با نداشتن برنامه اي كارآمد، و با روي آوردن بيمار گونه به روشهاي مردم فريبي كهنه، مي خواست با كوتاهي برز و بالاي سياسي خود، سوار بر خر سانچوپانچو، همچون رستم دستان بر رخش نمود كند، همانند كسي كه سخنراني نمي دانست، پرسيد چه بگويم؟ گفتند هر چه مي تواني سخنهاي گنده گنده بگو. كمي انديشيد گفت باشد. رفت بالاي منبر و با صداي پر طمطراقي گفت: فيل!... نهنگ!....كرگدن!....شتر!... . نمايش دلهره زاي اتمي و "عينك سواد آور" "همانندسازي ژنتيك"، هر يك به هزينه اي آنسوي گزاف، ياوه گوييهاي بيمارگونه، رفتارهاي شرم آ ور احمدي نژاد(هر چند در جمهوري اسلامي تنها بدو نمي كاهد كه هماوردان او نيز چنين بوده اند)، بي گمان وي را در برابر هر هماورد و هميستاري (مخالفي) رنجور و بدبخت ساخته. اگر كسي از او بد بگويد، هر چند نه از سر نيكخواهي ايران، كه از سر زورخواهي، به آساني هوادار خواهد داشت. همچون احمدي نژادها دير خواهند دريافت كه فريبيهايشان آن گوته كه خود مي پندارند، ارتشي از نادانان و دوژآگاهان را براي ايشان دير زماني گرد نخواهد كرد و به ناگهاني همه رشته هاشان پنبه خواد شد.

تنها بخش بنيادين سياستها و گزيرگريهاي احمدي نژاد روياروييش با هاشمي رفستجاني و گروههاي سوداگريست كه دارايي كشور را بيش از ديگران به كيسه خود ريخته اند. اين رويارويي براي اين كه پايه هاي اقتصادي جايگزيني ندارد باز هم انجامي جز بهم ريختگي نهش اقتصادي مردم نداشته است. دل نگراني روحانيون هم از وي از اينست كه به آرامي دستشان از كشور تا آنجا كه مي توانسته كوتاه نموده و به چند آخوند، هر چند دانه درشت، فرو كاسته شدند. بيشينه ي ناخرسندي سردمداران خودي جنبش سبز، شوربختانه از اين زيانهاييست كه بر زور و توان سياسي و اقتصادييشان رفته است و نه دادخواهي مردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر