۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

تجارت ترور

جهان از ميانه هاي سده ي بيست مسيحي كم كم خويش را با پديده اي روبرو مي ديد كه رسانه هاي اروپايي نامش را تروريسم نهادند. درست نمي دانم نخستين گزارشي كه اين سرواژه را گزيد كدام بود و كجا بود، اما شايد آشناترين تروريسم در آغاز سده ي بيستم، گذشته از چند جنبش پراگنده ي آنارشيسم در فرانسه ي پيش از جنگ جهانگير نخست، ترور جدايي خواهان ايرلندي بود. سده ها ايرلند سلتيك تبار و گايليك زبان زير اشغال انگيس آنگلو ساسكسن تبار انگليسي زبان بود و ترور راهي براي پدافند و پاسداري از سرزمين مادريشان شمرده مي شد.
در هندوستان پيش از جنبش عدم خشونت استقلال خواهانه ي مهاتما گاندي، هندوان و تندروان هندي نيز چند بار دست به خشونت و كشتار زده بودند كه برايندي جز تنگتر شدن مستري انگستان نداشت. باز هم انگيزه بيرون راندن بيگانه ي دزد و اشغالگر بود. اما ترور در فلسطين از آشناترين ترورهاي نيمه دوم سده ي بيستم است. اشغال سرزمينهاي عرب زبان بي صاحب مانده در زمين كنعان بدست اسراييل موجي از احساسات تند در ميان عربها برانگيخته بود و انگيزه ي ترور دسترسي به استقلال ملي فلسطين.
هرگز هيچ يك از اين ترورها به برايند پذيرفتني نرسيدند و كار را بر خويش و جهان دوچندان دشوار نمودند، اما انگيزه شان كشتار ساديستيك يا روان نژندانه نبود.
امروز اما اين ترور چهره ي زشتتري به خويش گرفته. كشتار گروهي مردمان را ديگر نمي شود بيش از اين ايدئولژيزه كرد. اين كشتارها آشكارا بيمار گونه ومردم ستيزانه است. كشتن هنگامي كه كوچكترين سود خردگرايانه نداشته باشد، ديگر تنها جنايت نيست، روانپريشي است.
امروزه از خويش مي پرسيم چرا در پاكستان، در خاور دور، در عراق و اسراييل و لبنان و افغانستان  و .. مردم را در بازار، ايستگاه قطار، در خيابان و ... دسته دسته مي كشند؟ چه سودي ميبرند از اينكه در اسراييل اتوبوس كودكان را منفجر كنند؟ آيا فلسطين آزاد مي شود؟  و چرا هنگامي كه پيكرهاي پاره پاره ي كودكان را مي بينند غرق در لذت  مي گردند؟ پاكستان كه نه اشغال شده و نه در آن جنگ داخليست و نه هيچ توجيه ديگري؛ براي چه بمبگذاريهاي بزرگ در جاهايي كه مردم بسياري گردهم مي آيند (انگار كه خواست آنست كه كشتگان بسيار به همراه داشته باشد) از سوي گروهاي گوناگون به بخشي از رخدادهاي معمول آن كشور دگرگون گشته است؟
پاسخ در اين است كه تروريسم امروز يك تجارت شده؛ يك عامل درآمد زا. هنگامي كه گروهي كرم آسا و زالو صفت، روانپريش و ناتوان، در درون اجتماع مي خواهد سود سرشار مادي و معنوي ببرند و راهاي قانوني و هنجار را يا نمي دانند يا شهوتهاي ايشان را ارضا نمي كند، چونين برنامه اي مي ريزند، بدين گونه كه با سرمايه گذاري بر خريد سلاح و بكار گيري مزدوران، ابزار نخست buisiness را فراهم مي نمايند.
سپس كار آغاز مي شود. با كشتار اوضاع كشور به هم مي ريزد، پيوندهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و .. كه بافت اجتماع را مي سازند، دگرگون شده و اين نهادها بيشينه، چهره اي فاسد و ناهنجار به خويش مي گيرند. همين خواست تروريستهاست؛ ايشان سود خويش را در پيوندهاي فاسد مي جويند. ناگهان سيل پول به كيسه هايي سرازير مي گردد كه در وضع آرام و استوار اجتماعي خوايش را هم نمي بينند كه برايشان دوخته شود. سخن از امنيت و جنگ و ميليشيا و ... در ميان مي آيد، قاچاق اسلحه و مواد مخدر و ... از مخلفات سور و ساتشان مي گردد. گروهي به نام رهايي بخشان تاريخ ظهور مي كنند، بانكها سرمايه گذاريشان را از صنايع و كشاورزي و مراكز آموزشي و تفريحي و شهرسازي... به تجهيزات براي گردانهاي مسلح و فعاليتهاي اقتصادي ودر پيوند با سود تروريستها در مراكز بي ييوند با تن اجتماع و گروهاي مافيايي مي گردانند. رسانه هاي گروهي گروگان كشتارمداران مي شوند و باز خورد مثبت بر جنگ افروزي را پيشه مي كنند. جاه وجايگاهاي قدرت در انحصار تروريستها در مي آيد و مقام خود پول بيشتر به همراه مي آورد. نياز به امنيت نزد مردم توجيه گر گلوله جنگ افروزان مي شود.
اما راه برون رفت يكي دوري از تعصبهاي قومي و مذهبي و ايدئولوژيك  و هر چه بهانه بدست خونخواران مي دهد تا بدان آتش جنگ بپا كنند، است و برسازي پيوندهاي نيرومند اجتماعي در درون بافت اجتماع يا همان ديالوگ اجتماعي.
دوديگر دوري از  پشتيباني و توجيه فاسدان اجتماعي، ولو در نما گوشه گير باشند و به تاريكي خزيده و تهي دست، كه تهي مغزند.
غول چراغ جادو كه در بطري خويش گير كرده ناله و التماس بسيار مي كند اما واي اگر كه بيرونش آورند.....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

ساختار قدرت يا قدرت فراساختاري

قدرت سياسي از نظر علم جامعه شناسي تنها يك برايند از ساختار سياسي اجتماعي جامعه است. قدرت سياسي جايگاههاييست كه فرد يا افراد، از اين رو كه در بافت قدرت -به هر دليلي- تنيده مي شوند، پر مي كنند. اما اين جايگاهها زماني مي توانند افراد را در خويش بگيرند و چون جامه اي بر تنشان پوشانيده شوند كه بافت سياسي بافتي راستين و بر پايه هاي نيازهاي اجتماعي بوده و تار و پود اين بافت خود دست كم بخشي از كاركردهاي اجتماعي را برسازد.

تاريخ ايران نشان داده كه قدرت سياسي با همه ي شاخه ها و بافتهاي مرتبطش گاه مي تواند ساختاري منطقي و پويا باشد و گاه سست، نابافته، بر پايه ي سود كوتاه زمان و از اين رو شكننده و از هم پاشيدار. هنگامي كه نه جايگاهها، بلكه "افراد" براي "قدرت صرف" بر "مسند"ي بنشينند، كنشها و واكنشهايشان بر پويش ساختاري استوار نيست. پويش ساختاري نگاهدارنده استحكام خود بافت است، چون با گذشت زمان، ساختارها نوگرايي را مي جويند و اگر پويايي ساختاري نباشد بافت كهنه مي گسلد.

خامنه اي و احمدي نژاد هرگز دو هم پيمان بافتاري نبوده و نيستند. خامنه ايي هر كه باشد روحانيت سنتي فقاهتي را نمايندگي مي كند. او كسي است كه از پيش از انقلاب با ديگر روحانيون و مذهبي ها براي رسيدن به قدرت تلاش مي نمود. هرچند حتي در زماني كه رييس جمهور اسلامي شد، قدرت موسوي نخست وزير و رفسنجاني رييس مجلس از وي بارها بيش بود، ولي با ارتقا به رهبري قدرت نوين و بزرگي بدست آورد؛ اما درست به همان دليل كه پيش از رهبري عملا خود يك "تداركاتچي" بود و جايگاه قدرت واقعي نداشت و همچون خميني اين خلا يا تهيگي را با زور سركوب خويش هم نمي توانست پركند، مي دانست كه به زودي نيازمند اين و آن مي شود، يا بايست قدرتش را با ديگر روحانيون انباز مي گشت يا راهي براي يكه سواري مي يافت؛ راهي كه بدان بتواند رقباي قدرت را كنار زند يا سركوب كند: احمدي نژاد آن راه بود.

اما احمدي نژاد، بر عكس خامنه ايي نه پيشينه ي سياسي دارد و نه پيشينه ي مذهبي و روحاني. او نسل ميانسالي را مي نماياند كه تكنوكرات است، سالها زندگي خويش را در كمربستگي روحانيون گذرانيده و از قدرت انبازي نداشته و در طينت بيشتر يك روستازاده ي ايرانيست تا منبري بي وطن و هرجايي. رند است و از بس ذغال بدو ماليده اند خود ذغال فروش شده است. وضعيت به تندي يه سود همچون او مساعد گشت. پس از روحانيان ناگهان پيشي گرفته درست با همان وسيله منبرانگي و تحميق بر موج قدرت سوار شده و تازش آغاز كرد.

اكنون دو هميار قدرت، هر دو بي جايگاه و نابافته، به سرشاخي هم در افتاده اند و اين از نخست پيدا بود كه دير يا زود چنين خواهد شد. اين دو در زدودن مخالفان با هم همداستانند، اما در رقابت دشمن يكديگر. بافت قدرتي در ميان نيست، بلكه اين تنها گسلهاي كوچك و بزرگيست از تن اجتماع كه چندي بالا مي آيند و چندي درهم مي كوبند و چندي فرو مي نشينند.